سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یه قدم به سوی پیروزی!!! (چهارشنبه 86/2/12 ساعت 6:59 عصر)

سلام دوباره به دوستان گلم .....(به خصوص به یاسی عزیزم..... که با نظراتش منو تشویق به نوشتن میکنه)

راستشو بخواین دیروز یه اتفاق خارق العاده برام افتاد......
من قرار بود دوشنبه برای شما از خاطره ی شیرین 20 ساعت اقامتم در خانه ی دانشجویی پسر خالم بنویسم
....اما چون خسته بودم ، گذاشتم برای دیروز..... که دیروز هم وقتی اومدم جریان رو بنویسم ، یه اتفاق جالب پیش اومد
.....

دیروز توی دانشگاه سوژه رو دیدم
......
راستشو بخواین اونقدر تابلو بازی در آوردم و اونقدر کارای عجیب غریب انجام دادم که فکر میکردم اگه 1 درصد احتمال داشت جواب بعله بگیرم ، اونم پرید!!!!

جریان از این قراره که دیروز از صبح تا عصر حدود 15 بار در نقاط مختلف دیدمش و رو در رو شدیم...

راستشو بخواین من خیلی در این موارد خجالتی هستم()
در هر صورت چون جمعمون با دوستان صمیمیه ، خیلی توی دانشگاه ادا و اطوار در آوردیم..... که به نظر من باعث ناراحتی میشد...

دیروز وقتی از دانشگاه رسیدم ، حدود ساعت 9 (توی تاکسی) یه sms برام رسید... با بی تفاوتی بازش کردم... اما وقتی دیدمش ، ار تعجب شاخ در آوردم!!!!(اخه این اس ام اس از کسی بود که اصلا فکرش رو هم نمیکردم!!!)
بله!!!!
sms از طرف سوژه بود......
وقتی خوندمش ، خیلی جا خوردم
.... فکر میکردم به خاطر تابلو بازی هام اس ام اس زده .....
اما با کمال تعجب ، متن جالبی دیدم.......

salam khobed lotf mikoned ba man tamas begerid
kareton daram
mer30()

اولین کاری که به ذهنم رسید ، این بود که به آرش زنگ بزنم و باهاش مشورت کنم که چه حرفایی بزنم که گند کاری نشه!!!.....(که البته وقتی زنگ زدم پدر آرش گوشی رو برداشت و گفت که آرش هنوز خونه نیومده!!!)
پس دستم از همه جا کوتاه شد.... و تصمیم گرفتم زنگ بزنم.....
(من)- الو...()
(سوژه)- الو....()
(من)- سلام....()
(سوژه)- سلام آقای ***** ... حالتون خوبه؟؟؟؟ ببخشید که مزاحمتون شدم...... راستشو بخواین من موبایلم مشکل داره.... و تلفن منزل هم به خاطر مشکل فنی ، 2-3 روزه که قطعه...
به همین دلیل فقط تونستم sms بزنم ...
(من)- خواهش میکنم ... بفرمایید.....()
(سوژه)- یه چند تا اشکال داشتم در برنامه نویسی.... میخواستم از شما بپرسم..... ( اگه یادتون باشه ... در مورد برنامه نویسی و پروژه در پست قبلی بهتون توضیح داده بودم.... که استاد موکول کرده بود به این هفته...... و سوژه ما هم خیلی در این مورد پیاده بوده و ما خبر نداشتیم....)

(من)- خواهش میکنم ... من در خدمتم....
.
.
.
(در این بخش در مورد برنامه نویسی سوال هاش رو کرد و من هم تا در توان داشتم جواب دادم و بهش توضیح دادم که استاد هفته پیش به برنامه ی من چطوری گیر داد و نمره نداد....)
در این میان رسیدم خونه و از تاکسی پیاده شدم و میشه گفت حالا دیگه با خیال راحت و بدون هیچ مشکلی صحبتم رو کنار خیابون ادامه دادم....
.
.
.
(سوژه) - پس با این اوصاف .... من برنامه رو نمیارم.... چون اونطور که شما گفتین ، استاد وقتی به شما نمره نداده باشه ، به من اصلا نمره نمیده.... فکر کنم باید برم و حذفش کنم......
- نه!!!!! اصلا این حرف رو نزنید..... چه حذفی؟؟؟؟؟ چرا؟؟؟؟ خوب یاد میگیرید....
اصلا یه چیزی....
میخواین من براتون بنویسم....( اوه اوه اوه... چه غلطا... برنامه خودمو نمیتونم بنویسم اون وقت مال خانوم رو میخواستم بنویسم)
- نه... مرسی.... خودم یه کاریش میکنم.....
- من که با شما تعارف ندارم..... خوب مینویسم دیگه....
فقط باید یکم دقت کنید و کد ها رو یاد بگیرید....
- نه ممنون.... حالا من تلاشم رو میکنم .... شاید تونستم.... در هر صورت من فردا میرم دانشگاه که با دوستان تمرین کنیم......(البته کلاس نداره)
- (جو گیر) بله!!!! شما راست میگین..... بهترین کار اینه که شما خودتون تلاش کنید و یاد بگیرید.... البته منم فردا فوق برنامه دارم و میرم دانشگاه.... در هر صورت اگه بازم به کمک من احتیاج داشتین.... تعارف نکنین.... حتما به من بگین.... من دانشگاه هستم...
- مرسی.... ببخشید که مزاحم شدم.... به خانواده سلام برسونین...
- خواهش میکنم ... وظیفم بود.... چه مزاحمتی؟؟؟؟ (شما مراحم هستید.....)
- خداحافظ...
- خداحافظ...

بعد از این گفت و گو ..... در حالی که حالم خیلی عالی بود و توی آسمونا سیر میکردم.....() آرش بهم زنگ زد و گفت که جریان چیه؟.... منم تمام ماجرا رو براش تعریف کردم و قرار گذاشتیم که امروز صبح زود بریم دانشگاه....(البته واقعا هم استاد کلاس فوق برنامه گذاشته بود برامون)
آرش هم گفت : به نظر من اون یکم داره میاد جلو.... علتش هم اینه که بین 60 نفر همکلاسی میتونست به کسای دیگه زنگ بزنه!!!!
اون شب به زور خوابم گرفت....(ای دختر ندیده!!! حالا یه دختر یه سوال پرسیده ها!!!)

امروز صبح با آرش قرار گذاشتم و رفتیم دانشگاه و دیدم که بعله.... خانوم اومدن....
یه کم منتظر موندم و رفتم توی کلاس....
بعد از کلاس وقتی با آرش اومدیم بیرون و گشتی توی حیاط زدیم.... ، بچه ها خبر آوردن که سوژه در موقعیت طبقه همکف ساختمان 1 هست....
پس زود خودمون رو رسوندیم اونجا و دوباره دیدمش....
بعد آرش بهم گفت دیگه خیلی پر رو نشو .....(منظورش این بود که زیادی دور و بر سوژه بودیم)
پس رفتیم بیرون از دانشگاه و یکم قدم زدیم ....
بعد که برگشتیم.... دیدم سوژه نیست!!!!
منم که منت سرش گذاشته بودم که به خاطر اون اومدم دانشگاه ، زود بهش sms زدم : برنامه تون تموم شد؟؟؟؟
اونم در جواب sms زد : هنوز کامل نشده.....
نوشتم : الان که به خاطر روز معلم تمام کارمندا در آمفی تئاتر هستن!!!! سایت هم که تعطیله.... پس شما دارین کجا کار میکنین؟؟؟؟؟
جواب داد : توی سایت خواهران هستیم.... اونجا بازه....

نوشتم موفق باشید. و خداحافظی کردم .....بعدش با بچه ها راه افتادیم به طرف تبریز.....

ولی در کل خیلی دلم میخواد فردا ببینم آخرش تونست برنامه رو بنویسه یا نه.....(آخه احتمالش خیلی زیاده که دوباره از من کمک بخواد!!! اون موقع یکم میتونم باهاش صمیمی تر باشم....)

من نمیدونم این چرت و پرت های من چرا برای دوستانم جالبه!!!!
همشون هر روز میگن با اینکه خودمون جریان رو شاهد هستیم ، اما وقتی دوباره در وبلاگ میخونیم ، بیشتر حال میکنیم!!!!!

در هر صورت امروز هم سرتون رو درد آوردم.... شرمنده.....
اما اگه فردا اتفاق جالبی پیش نیاد ، خاطره خانه ی دانشجویی رو خواهم نوشت!!!!
تنها اتفاق مهم که امکان داره پیش بیاد اینه که فردا دوباره سوژه با من تماس بگیره!!!!


روز همگی خوش..... منتظر نظراتتون هستم....





 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 1 بازدید
    بازدید دیروز: 2
    کل بازدیدها: 86926 بازدید
  • ?پیوندهای روزانه
  • درباره من

  • خاطرات روزانه یک دانشجو!!!!
    یکی از بچه ها!!!!
    یه _ پسر _ خوش _ اخلاق...... البته سعی میکنم که باشم..... باید دید مردم چی فکر میکنن؟؟؟
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • لوگوی دوستان من
  •