• وبلاگ : خاطرات روزانه يک دانشجو!!!!
  • يادداشت : يه قدم به سوي پيروزي!!!
  • نظرات : 4 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + حامد 
    اي برنا
    پاسخ

    ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    + باران 

    سلام

    من دفعه اوله كه دارم خاطرات شما را مي خونم

    خيلي جالبه .اما خيلي مواظب باش كه فريب نخوري .

    اين كسي داره ميگه كه تجربه چندين ساله داره!!!!

    پاسخ

    باران جان خيلي ممنون که به من سر زدي!!!!چشم حتما...
    + aminjoon 

    سلام دوست عزيزم چطوري؟

    وبلاگيت عاليه ..يه جوراي خاطرات دانيشگاهيمون واسه هميشه ميمونه.

    من كه خودم تا حدودي تو ماجرا هستم ولي به قول خودت وقتي تو وبلاگ مي خونم مي چسبه

    دوستم(نمي خوام اسميتو بگما) :dسعي كن بيشتر اتفاقات دانيشگاه بنويسي تا مرجع كاملي داشته باشيم....:((

    راستي جيگر.از من واتفاقات منم تو وبلاگيت بنويس محض خنده ملت

    از ارش جونم خيلي مي نو يسي ما را هم درياب...:))

    حتما بازم ميام اين دفعه 3 بود .كه امدم بازم ميام و comment ميزارم برات عزيزم .

    راستي تيم شهرمون هم جلوي چشمام باخت..

    پس تا دفعه بعد... باي...

    ياسي جان ممنون....
    ولي يه چيزي رو دقت نكردي!!!!!

    20 روزه نه!!!!! 20 ساعته.....

    سلام

    خوبي شما ؟ بازم مرسي واسه نظر لطفت و كامنت و متن قشنگي كه گذاشته بودي ... راستي منم يه جورايي با نظر رونيكا جان موافقمااااااا ... ولي شايد الان يه كم زود باشه ، بهتره يه خرده ديگه پيش بري ... منتظر خاطره ي اقامت 20 روزه ت هم هستم ، فكر ميكنم جالب باشه

    + رونيكا 

    از من مي شنوي زياد نچسب بهش

    يه مدت كه نديدت بهت به هانه اي زنگ مي زنه

    پاسخ

    رونيکا جان فکر نکنم ....آخه خيلي وقته اين جريان هست و اون به من نزديک نشده!!!حتي بعضي وقت ها به محض ديدن من از دور ميرفت يه جايي که از دسترس من خارج باشه!!!(مثل نمازخونه ي خواهران يا سلف خواهران)اين اولين باري بود که خودش به من نزديک ميشد....ولي بازم سعي ميکنم دورو برش کم بپلکم....ممنون