• وبلاگ : خاطرات روزانه يک دانشجو!!!!
  • يادداشت : ماجراي 3 شنبه!!!
  • نظرات : 1 خصوصي ، 17 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + يكي از بچه ها!!! 

    سلام.... بچه ها ممنون كه منو تنها نميزارين..... اما حالا كاريه كه شده... نميشه كاريش كرد.... اما به نظر من هر دوتا خودشون بر ميگردن..... اما زماني كه خيلي دير شده!!!!

    اون روز كه رفته بودم براي انتخاب واحد ، ديدمشون.... هر دو تا يه زير چشمي بهم نگاه كردن و يه خنده ي كوچولو!!!

    منم اگه حرف دلمو بزنم ، از ديدن هر دوتاشون خوشحال شدم.... (دلم براشون تنگ شده بود...)

    اما حالا يه چيزايي هست كه خودش بايد پيش بياد!!! بزارين كلاس ها شروع بشن ... فكر كنم حرفاي گفتني زيادي براتون داشته باشم....

    البته و 100 البته توي يه وبلاگ ديگه!!! ( آخه مشكلات من يكي دو تا كه نيست... از اين طرف هم رونيكا گير داده كه اسم منو از روي وبلاگ بردار.... ميشه گفت علت اصلي كه اين وبلاگ رو نمينويسم... همينه!!!! خوب در هر صورت درس بزرگي از دوستي هاي اينترنتي گرفتم.... اين دوستي ها يا خيلي محكم هستن... يا خيلي سست و يك طرفه!!!! .... تازه متوجه شدم كه رونيكا خانوم اصلا علاقه ي به دوستي با من نداره... منم گفتم چرا وادارش كنم ، به همين خاطر كلا تصميم گرفتم مزاحمش نشم!!! )

    فعلا همگي رو به خدا ميسپارم... انشالله از اول مهر... توي وبلاگ خودم....

    مرسي و باي