سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ماجرای 3 شنبه!!! (پنج شنبه 86/4/21 ساعت 7:31 صبح)

اون روز تمام بچه های کلاس آخرین امتحان رو دادن و با هم قرار گذاشتن که منتظر همدیگه باشن و با هم برگردیم.....

جاتون خالی ... اون روز روز عالی ای بود..... (هم برای اینکه آرش جواب قطعی ش رو گرفت و هم برای اینکه با دوستان با هم بودیم )

در هر صورت اون روز با هم زیاد حرف زدیم . میشه گفت تمام بچه ها تلاششون ()رو کردن که این ماجرا تموم بشه....

مثل اینکه موفق شدیم....

اون روز زن داداش بعد از مدت ها موافقتش رو اعلام کرد . به آرش گفت که 2 ماه وقت داری که خودتو ثابت کنی!!!
راستش ایشون زیاد آدم مغرورینیست ... اما به قول خودش همیشه نیمه ی خالی لیوان رو میبینه و کسی که میخواد دید این خانوم رو عوض کنه... باید از صفر شروع کنه به پر کردن اون لیوان.....

حالاهم که این عاشق خان ما.... 1 هفته ای هست که میشه گفت شروع کرده و به نتایجی رسیده....
راستش من اجازه ندارم حرفهایی رو که بینشون رد و بدل شد رو اینجا مطرح کنم..... (آخه مورد سوژه ی من مال خودم بود  اختیارش رو داشتم.... () اما این مال زندگی خصوصی آرشه... )
اما میتونم اینو بگم اگه موبایل آرش خان آبونه شده به روزی 2 ساعت صحبت با خانوم!!!!(چه قبضی دادشته باشیم سر برج؟؟؟؟)

داشتم میگفتم که خانوم با هزار بدبختی و با پا در میونی یکی دیگه از دوستان به اسم خلیل ، به زور آماده شده بود برای صحبت کردن....
حالا هم که وضعیت خوبه خدا رو شکر.....
منم که دیدم ماجرا به خوبی و خوشی داره تموم میشه و میشه از این به بعد رو به خود آرش سپرد ، به هر دو شون گفتم که از این به بعد من خودمو میکشم کنار و ریش و قیچی دست خودتون....

راستی.... پری روز تولد زن داداش بود.... (البته نه از اون تولد هایی که دخترا ، 2 ماه یک باربه  دوست پسرشون اعلام میکنن و  کادو میگیرن!!!! این تولد کاملا واقعی بود)

وای .... جاتون خالی.... 2 روز بود صبح تا شب با آرش توی خیابونا دنبال کادو میگشتیم....

آخه کادو هم معیار هایی داره برای اینطور رابطه ها....

مثلا نباید چیز گرانبهایی باشه که بعدا پر رو بشه!!!!  نباید عاشقانه باشه.... چون هنوز هیچ چی مشخص نیست و تا حرف بزنن و به نتیجه برسن که به هم تفاهم دارن .. خیلی طول میکشه!!!!
همینطور نباید هم طوری باشه که نتونه بهانه بیاره که مثلا سمیرا برام خریده!!!!(پیش بینی وقایل بعد از تحویل کادو )
و
و
و.....
خلاصه خیلی زحمت داشت... اما یه کادو ی خوب با سلیقه ی من  () و حدود ساعت 11 شب خریدیم و با هزار تا کادو پیچی و کلاس گذاشتن و بدبختی.... تونستیم ساعت 24 تمومش کنیم و آماده کنیم تا صبح بریم بهش بدیم!!!!

بسیار بسیار جاتون خالی..... قرار گذاشتیم توی دانشگاه.... (روز قرار دیروز بود)

بالاخره کادو رو دادیم ...البته قبول نمیکرد و با اصرار من و طبق معمول با قدم زدن روی احساساتش راضی شد و با هزاران تشکر کادو رو گرفت و یکم با آرش تا تبریز حرف زدن و خداحافظ.....

رسیدیم تبریز و خداحافظی کردیم.....

اما مشکل این آرش بدبخت اینه که بیچاره تا 3 روز اجازه نداره به خانوم زنگ بزنه...(آخه اونا مهمون دارن و خونشون شلوغه)

راستش دیروز عصر منم یه جورایی بودم.... منظورم اینه که سوژه جونم طوری به مغزم زد که حاضر بودم چند میلیون بدم و فقط چند دقیقه صداشو بشنوم.....
پس با آرش مشورت کردم و با دیدن حال و روز من پیشنهاد داد که بهش زنگ بزن....

منم زدم.....

یه نیم ساعتی با هم حرف زدیم...  و فهمیدم که تصمیمش در گرفتن انتقالی کاملا جدیه!!!!
میخواد بره به یه شهر دور و من بیچاره دیگه نمیبینمش!!!!

جون من دعا کنید که انتقالی نگیره!!!!

تا بعد ....
همگی رو به خدا میسپارم.....





 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 12 بازدید
    بازدید دیروز: 2
    کل بازدیدها: 86937 بازدید
  • ?پیوندهای روزانه
  • درباره من

  • خاطرات روزانه یک دانشجو!!!!
    یکی از بچه ها!!!!
    یه _ پسر _ خوش _ اخلاق...... البته سعی میکنم که باشم..... باید دید مردم چی فکر میکنن؟؟؟
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • لوگوی دوستان من
  •