سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آرش جان ، تو به هیچ دردی نمیخوری....... (یکشنبه 86/2/9 ساعت 1:11 صبح)

سلام دوباره..... بر دوستان گلم.....(خصوصا خاله رونیکای از گل ، گلترم و یاسی عزیز....)

پیش از هر حرف اضافی ، مستقیما میرم سر ادامه ی داستان:

دیروز تا اینجا براتون گفتم که آرش جان رفته بود تا با سوژه حرف بزنه و من وقتی فهمیدم جریان چیه ... از صحنه متواری شدم و در حیاط منتظر موندم....

....وقتی آرش اومد ، دیدم سر و گوشش آویزونه!!!!!
از شواهد اینطور برداشت کردم که جواب سوژه طبق معمول نه!!! بوده.....
پس هیچ حرفی باهاش نزدم و کنارش راه افتادم به طرف درب خروجی....... که یکدفعه آرش مثل آدمایی که اکس ترکونده باشن ، از جا پرید...
و گفت : تو نمیخوای بپرسی که چی شد؟؟؟؟!!!!!!
منم که دیدم اوضاع بر وفق مراده .... گفتم :
- خوب بگو.....
(قبل از اینکه گفت و گوی بین خودم و آرش رو تعریف کنم ، باید به یک نکته اشاره کنم که در آخرین صحبت تلفنی بین من و سوژه .... آرش گفته بود حتما به سوژه بگم که : اگر دلیل قانع کننده ای نیاری ، خودم(آرش) میام و حضورا باهات صحبت میکنم....در جواب آرش ، سوژه جواب جالبی داد.... گفت : خواهش میکنم.... من در خدمتم......())

خوب... بر گردیم به بحث منو آرش:
وقتی من گفتم که بگو..... ، آرش در جواب شروع به تعریف کردن ماجرا کرد....

- (آرش) : رفتم جلو... و با لحن آرومی گفتم : سلام خانوم ***** ....
و ایشون هم مثل آدمایی که از قبل امادگی دارن ، خیلی آروم روشو کرد به طرف من و گفت:
(سوژه) : سلام..... حالتون خوبه آقای *****(فامیلیشون)()
گفتم : ممنون... شما خوب هستین؟؟؟؟؟
.
.
.
و بعد از احوال پرسی گفتم : راستشو بخواین ، همونطور که گفته بودم ، چه آقای **** بخواد و چه نخواد ، میام و باهاتون حرف میزنم....
حالا هم ایشون راضی نبود که من بیام و از شما دلیل بپرسم.... اما من وقتی میبینم که دوست صمیمی من داره غصه میخوره... نمیتونم تحمل کنم....(تراژدی شد!!!)
در هر صورت اومدم تا باهاتون صحبت کنم و تا دلیلش رو نفهمم دست بردار نیستم.....(بیچاره آرش اون موقع نمیدونست که از اون گنده تر هاش هم نتونستن از دهن سوژه ما حرف بکشن!!!)

سوژه : نه... خواهش میکنم.... منم گفته بودم که هر جور راحت هستید.... اما من چند بار به خودشون هم گفتم که من رابطه دوستی رو نمیخوام...
- : چرا؟؟؟؟؟ تا اونجا که من میدونم شما قبلا هم این جواب رو دادین... پس باید متوجه باشید که من به خاطر این نیومدم....
من اومدم تا جواب واقعی شما رو بفهمم....(منظورش این بود که حرف دلتو به من که دوستشم بگو.....)
..... ببینید خانوم***** ، این آقا تمام ماجرا رو برای من تعریف کرده.... ولی من نمیتونم خودمو قانع کنم که شما فقط به خاطر دل خودتون جواب نه!!! میدین....
بذارین رک و راست حرف بزنم.....
اون بیچاره داره به خاطر شما خودشو میکشه!!!!
روزهایی که کلاس نداره میاد دانشگاه!!!!(اینو راست میگه!!!! کم مونده برم پشت در کلاس هاشون و بست بشینم!!!)
اگر واقعا ازش خوشتون نمیاد و یا اصلا ازش متنفر هستید ، بهتره جریان رو بگید تا اون بیچاره تکلیفش رو بدونه!!!!
سوژه : ببینید آقا آرش ، به خدا من نمیخوام ایشون از من دلگیر بشن.... من قبلا هم گفتم که جریان اینطوری نیست.... من از ایشون بدم نمیاد.....() و اگر میتونستم ، حتما بهشون جواب مثبت میدادم......اما شاید یه چیزای خصوصی باشه که من دوست نداشته باشم این رابطه رو برقرار کنم!!!!
.
.
.
(بعد از کلی بحث)
.
.
(گفتم): پس شما مطمئن هستید که تنها دلیلش اینه؟؟؟؟؟(دلتون نمیخواد؟؟)
- : بله!!!!
- : حتما مطمئنید؟؟؟؟
- : بله!!!!
- : کاملا مطمئنید؟؟؟؟
- : بله!!!!
- : پس خیلی ببخشید که وقتتون رو گرفتم...... خدا حافظ......

وقتی آرش اینا رو تعریف کرد.... ،‏ میشه گفت هم ناراحت شدم و هم ذوق زده!!!!
ناراحت شدم به این دلیل که برای بار 5 ام ، جواب نه گرفتم!!!!(تا 30 نشه ، بازی نشه!!!) و در عین حال نفهمیدم که تکلیفم چیه؟؟؟؟..... و ذوق زده هم شدم ، به این دلیل که ، فهمیدم از من بدش نمیاد!!!!!()

اون روز تا تبریز تو فکر بودم که علت ماجرا چیه؟؟؟؟
اما به هیچ نتیجه ی قابل توجه ای نرسیدم..... (آخه رک و راست داره میگه من از شما بدم نمیاد.... اما مشکلاتی دارم !!!)
خوب هر کسی به جای من باشه به جای عقب نشینی ، حتما علت رو جویا میشه تا بتونه مشکل رو حل کنه!!!!
ولی بزرگترین مشکل من اینه که خود اون مشکله رو نمیتونم پیدا کنم......

یه چیزی هم هست....
من نمیدونم این چه جریانیه که دختر ها به پسر ها جواب یک سره نمیدن!!!!!
مثلا به جای اینکه بگن : من از تو خوشم نیومده... یا ، من خونه مشکل دارم.... یا از این جور حرفا.... ، با دست پس میزنن و با پا میکشن.....(به عبارت دیگه پسر بیچاره رو علاف خودشون میکنن)

راستی امروز نمیدونم چطور شد که خودمم تحت تاثیر قرار گرفتم و داستان شبیه تراژدی شد!!!!

شما به بزرگی خودتون ببخشید....
انشالله فردا با یک جریان جالب دیگه جبرانش میکنم....

امید وارم خوش باشد ... و زندگی بر وفق مرادتون باشه........

راستی.... یادم رفت بگم که من فردا نیستم....
دارم میرم به یک شهرستان دیگه که پسر خاله م اونجا دانشجو هست.....(دلم براش تنگ شده... دارم میرمم ببینمش)

تا پس فردا خدانگهدار.........





 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 3 بازدید
    بازدید دیروز: 2
    کل بازدیدها: 86928 بازدید
  • ?پیوندهای روزانه
  • درباره من

  • خاطرات روزانه یک دانشجو!!!!
    یکی از بچه ها!!!!
    یه _ پسر _ خوش _ اخلاق...... البته سعی میکنم که باشم..... باید دید مردم چی فکر میکنن؟؟؟
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • لوگوی دوستان من
  •